من که از بازترین پنجره با مردم این شهر صحبت کردم ،
حرفی از جنس زمان نشنیدم ،
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود .
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد .
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
و در این شهر ...
من به اندازه یک ابر دلم می گیرد ...
"سهراب سپهری"
منبع : http://jomalatziba.blogfa.com
دیگران را ببخش ،
نه به این علت که آنها لیاقت بخشش تو را دارند ...
به این علت که تو لیاقت آن را داری که آرامش داشته باشی ...
منبع : ناشناس
یک زمان گفتم به خود : خاموش باش
لب فرو بند از سخن ها ، گوش باش
ناگهان از جان من بر شد خروش :
" هان! منم پژواک آوای سروش "
من نی خاموشم و آوا از اوست
قطره ناچیزم و دریا از اوست
آنکه می گوید : بگو ، خود دیگریست
باده از ساقی و از من ساغرست
صید شعرم او بود ، صیاد من
داند آنکه بشنود فریاد من ...
شاعر : مهدی سهیلی
به سراغ من اگر میآیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است
که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.
روی شنها هم،نقشهای سم اسبان سواران
ظریفی است که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا میآید.
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.
به سراغ من اگر میآیید،
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
برگرفته از(هشت کتاب سهراب سپهری)